داستان فوق العاده تئودور داستایوفسکی دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ یک دفعه کلاس از خنده ترکید . بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند. اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی . او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد. و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند . او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و . . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگ ترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود. سال ها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم. بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم . پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که: راز زیبایی دخترمان در چیست ؟ همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید. تئودور داستایوفسکی --------------- عظمت در دیدن نیست عظمت در چگونگی دیدن است ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ گاهى خودت را مثل یک کتاب ورق بزن، انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار که بدانی باید همان جا تمامشان کنی. بین بعضی حرف هايت "کاما" بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی . پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب" و آخر برخی عادت هایت نیز علامت "سوال" بگذار . تا فرصت ویرایش هست. خودت را هر چند شب یک بار ورق بزن. حتی بعضی از عقایدت را حذف کن . اما بعضی را پر رنگ. برخی آدم ها را حذف کن ، برخی را نه ! هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن ! روز خوب به تو شادی می دهد، روز بد به تو تجربه، و بدترین روز به تو درس می دهد .! فصل ها برای درختان هر سال تکرار می شود، اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست . تولد . کودکی . جوانی. پیری و دیگر هیچ . تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف! آنچه ویرانمان می کند، روزگار نیست، حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است.

داستان معجزه

داستان زنجیره عشق

داستان آیا شیطان وجود دارد؟

داستان ببخشید شما ثروتمندید؟

داستان پیرمرد

داستان شیخ بهایی و شاه عباس

داستان مرد آرایشگر و مشتری

یک ,روز ,، ,بعضی ,هم ,ها ,و به ,به تو ,دنیا و ,می گفت ,به یکی ,‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ,العاده تئودور داستایوفسکی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

alborz-online-store teflon loverose پایان نامه دانلود فایل های کمیاب فروشگاه شکرشکن صفایی بخاری مهندسی عمران- مهندسی خاک و پی esmaeil09 دختری که روی ابرها قدم میزند...!