یکی بود ، یکی نبود

قسمت سوم

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست.

دختر گفت : در آغاز به او گفتم که این دو روزه عمر اگر چه گوهر است، اما چه فایده که خُرد و ناچیز است و او که سه مرواریدِ خُرد بر آن افزود در پرده گفت: اگر عمر دو روزه پنج روزه شود باز چون در گذر است تفاوتی نیست،

اگر صد سال مانی ور یکی روز

بباید رفت از این کاخِ دل افروز

من که پاسخ را درست یافته بودم آن پنج مروارید را با شکر در هاون کوفتم و در آمیختم و :

گفتم این عمرِ شهوت آلوده چو دُر و چون شکر بهم سوده

به فسونوبه کیمیا کردن کهتواند ز هم جدا کردن

و او با افزودن شیر، مرواریدِ عمر را از شکر شهوت جدا کرد و من آن شیر بخوردم و دیدم که ذره ای از آن دُر کم نشده است. پس از آن حکمت و دانایی در شگفت شدم و او را به همسری برگزیدم و انگشتری خود به نشان رضایت بر این پیوند بدو فرستادم و او انگشتری را بی درنگ در انگشت کرد که به منت پذیرفتم . آنگاه آن مروارید بی بدل را فرستاد . یعنی که مرا چون این گوهر جفت نخواهی یافت، و من که مروارید همسنگ با آن قرین کردم، گفتم که: جفت او منم و او چون سومی بر این جفت نیافت مهره آبی رنگ برای دور کردن چشم بد بر آن افزود و من آن گردنبند را به نشانه عهد و پیوند همسری به گردن آویختم . پدر از آن هوش و دانایی مدهوش شد و :

کرد پیرایه عروسی راست

سرو و گل را نشاند و خود بر خاست

*******

این صورت داستان است که کودکان و نوجوانان ، بلکه میانسالان و پیران را مجذوب می کند و اینک گوشه ابرویی از سیرت داستان که جویندگان حکمت و عرفان را کوکب هدایت تواند بود .

این داستان از نگاه عارفان ، روایتی شاعرانه از قصه آفرینش است که ماجراهای آن از پرده زمان و مکان بیرون و جاودانه در کار روی دادن است . آن پادشاه حضرت احدیت است که پادشاهی کارساز و بنده نواز است و آن دختر تجلی جمال اوست. این دختر نازپرورده، صد هزار نیاز است، چون آدمیان را هر یک به گونه ای عاشق خود می بیند ، روی از همه پنهان می کند و سیمرغ وار در بلندای کوه قاف در قلعه ای که محراب جلال و حریم عزت اوست مقام می کند، آنگاه خیالی از حسن بی مثال خود را بر لوح پرندگون آفرینش نقش می کند و به زبان تکوین دعوتی عام می کند از تمامی سوداگران عشق که اگر این نگار خوش و شیرین حرکات را می جویند این راه و این نشان، این شرط و این امتحان .

و اما کسانی که سر را جدا دیدند کسانی بودند که سرها در این سودا بر باد دادند و چه آرزوهای خام که ناپخته می ماند تا یکی از هزار و صدهزار شاهد مقصود را در آغوش کشند.

اما آن یکی که به مقصود می رسد شاهزاده ای است نیک نام و نیکو کردار و سخت کوش و عاشق، زیرا انسانهایی که از عالم لطف و نیکویی دور و به اوصاف اهریمنی نزدیک باشند هیچگاه به کمال هنر راه نمی یابند، چرا که به فتوای عقل، روحِ ناموزون که از پرده انسانیت خارج شده است نوای موزونی نتواند آفرید.

داستان معجزه

داستان زنجیره عشق

داستان آیا شیطان وجود دارد؟

داستان ببخشید شما ثروتمندید؟

داستان پیرمرد

داستان شیخ بهایی و شاه عباس

داستان مرد آرایشگر و مشتری

یکی ,، ,چون ,ای ,کند ,داستان ,و او ,می کند ,کند و ,که به ,و من

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دکوراسیون حرفه ای منزل فروشگاه حلزون دانش برای شما «دانلود رایگان پاورپوینت و تحقیق و پروژه» دانلود فایل مهندس علیرضا مقسمی فروش فایل های کمیاب یک برنامه نویس وب - قالب بلاگ بیان آساک اد وکیل و مشاور حقوقی متخصص در دیوان عدالت اداری