یکی بود ، یکی نبود

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

کاروان کوچکی پس از طی مسافت درازی به هندوستان رسید . آنها که گرسنه و تشنه به مسیر خویش ادامه می دادند در هر جایی به دنبال غذایی برای خوردن می گشتند . ولی چیزی گیرشان نمی آمد و جستجو کنان به راه خویش ادامه می دادند .

مرد حکیمی در راه خویش آنها را دید و از وضع آنها آگاه شد و حال آنها را به فراست در یافت . مرد حکیم هنگامی که به آنها رسید با روی خوش با آنها احوال پرسی کرد و آنها در جواب از حال خویش گفتند و از او خواستند که به آنها بگوید که کجا می توان غذا یافت تا آنها از این فلاکت نجات پیدا کنند .

مرد حکیم با دیدن ضعف آنها ، مهر و محبت خردمندانه اش به جوش آمد و با خوشرویی به آنها گفت: می دانم که از گرسنگی و تهی شدن شکم ، سخت رنجیده و ناراحت هستید ولی ای جمع محترم ، شما را به خدا سوگند می دهم که مبادا در این جنگلی که می روید بچه فیل بخورید .ای دوستان در راهی که اینک می روید با فیل روبرو می شوید. مبادا بچه فیل ها را شکار کنید . این نصیحت را گوش کنید .

بعد برای اینکه نصیحتش را کامل کند ادامه داد: در مسیری که می روید با بچه فیلهایی برخورد می کنید که دلتان می خواهد آنها را شکار کنید . این بچه فیلها ناتوان و لطیف و بسیار فربه اند ، ولی بدانید که مادر آنها در کمین است . مادر بچه فیلها، صد فرسخ را ناله کنان و آه ن به دنبال آنها می پیماید . فیلهای بزرگی که از شدت هیجان و غضب از خرطوم آنها به نظر می رسد آتش و دود بلند می شود . مواظب باشید به بچه مورد علاقه اش آسیبی نزنید . بدانید که فیل، دهان هر رهگذری را بو می کند و اطراف شکم او را مورد جستجو قرار می دهد ، تا بر اثر جستجو، گوشت کباب شده بچه خود را در هر جا یافت انتقام و قدرت خود را به او نشان دهد .

آن حکیم بزرگ در آخر افزود: این نصیحت مرا گوش کنید، تا مبادا قلب و روحتان دچار رنج و بلا شود . شما به همین گیاهان و برگها بسنده کنید و به شکار بچه فیل نپردازید. من نصیحت را بر شما تمام کردم و رسالت خویش را نسبت به شما انجام داده ام، بهوش باشید تا مبادا حرص و طمع شما را از راه به در کند و طمع بستن در رونق و نوای جسمانی، هستی شما را بر اندازد .

آن حکیم فرزانه، این سخنان را گفت و وداعی کرد و رفت . آن جمع که ابتدا سعی در به گوش داشتن این نصیحت داشتند ابتدا به راه خویش ادامه دادند ولی پس از مدتی گرسنگی به آنها فشار آورد و تدریجا بینوایی و گرسنگی آنها شدت یافت . (نکته قابل تذکر این است که گاهی اتفاق افتاده است که آدم ابتدا نصیحتی را می شنود و با آن نصیحت ،آتش شهوت نفس برای مدتی به خاموشی می گذارد ولی پس از مدتی که از تاریخ ان نصیحت می گذرد اثر آن محو می شود و دوباره آن نفس زبانه می کشد.)آن جمع گرسنه ناگهان بر سر راه خود ، نوزاد فیلی دیدند که چاق و پر گوشت بود .

آن جمع گرسنه که حالا دیگر نصیحت را فراموش کرده بودند همچون گله گرگهای هار بر بچه فیل یورش آوردند و آن بچه فیل را تماما خوردند و بدون اینکه به عواقب کار خویش فکر کنند دستهای خود را نیز شستند . ولی یکی از همراهان آن جمع که اندرز آن دانای ناصح را به خاطر سپرده بود ، از گوشت آن بچه فیل چیزی نخورد و به آنها نصیحت کرد که از خوردن آن صرف نظر کنند . ولی گوش شنوایی وجود نداشت که بخواهد نصیحت را به کار بندد.

همه آنان که کباب فیل را خورده بودند روی زمین افتادند و خوابیدند و آنکه چیزی از آن گوشت ها نخورده بود مانند چوپان ، بیدار ماند و از خوابیدگان محافظت می کرد.( واقعیت نیز اینگونه است : آنان که شکم از طعام حرام ، خالی نگه می دارند بیداران حقیقی اند و حرامخواران، خواب رفتگان حقیقی هستند . و بیداران هستند که حفاظت و رعایت خوابیدگان جامعه را بر عهده دارند.) در این هنگام بود که فیلی هولناک از راه در رسید و تا مرد خواست فکری بکند و به خودش بیاید فیل را در چند قدمی خویش دید. ابتدا فیل به طرف محافظ آن جمع شتافت. فیل سه بار دهان آن محافظ را بو کرد ولی بوی نا گواری از آن احساس نکرد، فیل چند بار اطراف او دور زد و چرخید و بی آنکه آن فیل درشت اندام به او آسیبی بزند راهش را گرفت و رفت .

آن فیل دهان هر یک از آن جمع به خواب رفته را بو می کرد، از همه خفتگان بویی ناگوار می آمد. چون آن خفتگان از گوشت بچه فیل خورده بودند، آن فیل بیدرنگ آنان را پاره پاره کرد و کشت . فیل هر یک از آن جمع را چندین بار به هوا پرتاب می کرد و بر زمین می کوبید تا قطعه قطعه شدند. و این است پایان کار کسانی که نفسشان بر آنها غالب است . (حالا اینجا لازم است که به نتیجه گیری اخلاقی و اجتماعی این داستان بپردازم: ای کسی که خون خلق الله را می خوری از سر راه کنار برو تا خون آنها، تو را گرفتار نسازد. یقین بدان که مال خلق الله مانند خون آنها بر تو حرام است، زیرا آن اموال بر اثر رنج و زحمت حاصل شده است. مادر آن فیلهای نوزاد، انتقام می گیرد و کسانی را که بچه او را خورده اند به کیفر می رساند. آیا نشنیده اید که خدا فرموده است :مردم جملگی خانوار حق اند، محبوب ترین آنان کسی است که برای خانوار او سودمندتر باشد . ای رشوه خوار ، تو نوزاد فیل را می خوری و با خانواده خدا در می افتی !!! ای کسی که غیبت می کنی چگونه گوشت برادر مرده خویش را می خوری در حالی که بوی گند آن در دهان تو تا به آسمانها می رود. او این بوی ناگوار را از ما احساس می کند ، ولی آنرا می پوشاند و به روی ما نمی آورد. بوی خوب و بد به آسمان می رود. تو می خوابی و بوی ناگوار حرامخواریت به آسمان سبز رنگ می زند . این بوی ناگوار ، همراه نَفَس های تو بالا می رود و به فرشتگان آسمانی که همه نوع بو را می شناسند می رسد. بوی تکبر و حرص و آزمندی هنگام سخن گفتن مانند بوی ناگوار پیاز احساس می شود .اگر قسم یاد کنی که من کی پیاز و سیر خورده ام؟ یا من خوردن سیر و پیاز را ترک کرده ام ولی همان نَفَسِ تو به هنگام سوگند یاد کردن ، تو را رسوا می کند و بوی سیر و پیاز را به مشام همنشینان می رساند . بسیاری از دعاها است که در درگاه الهی به اجابت نمی رسد برای این است که انحراف قلبی تو در زبانت نمایان می شود .خطاب ((دور شوید)) در پاسخ آن دعایی است که از زبان بددلان بر می آید . پاداش هر حیله و ترفندی چوب رد بر خواسته آنان است . ولی حال اگر سخن تو نارسا و ناآراسته باشد، ولی باطنی راست و درست داشته باشی، آن نا رسایی کلامی، در درگاه الهی پذیرفتنی است .)

و در آخر برای دوستانی که ریز بین تر هستند این نکات را بیان کنم که فیل در این داستان ، تمثیلی است از حضرت حق تعالی، و مرد حکیم تمثیلی از اولیاء و هادیان حقیقی که مردم را از خطر نفس جادوگر آگاه می سازند . و بچه فیل تمثیلی از کارهای زشتی که خدا آنها را دوست نمی دارد و خورندگان فیل تمثیلی است از معاندان و مخالفان انبیاء و اولیاء و در آخر خوردن بچه فیل نیز تمثیلی است از مخالفت و ستیز دشمنان و معاندان با انبیاء و اولیاء .